
در زمانهاي بسيار قديم،وقتي هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود،فضيلتها وتباهي ها در همه جا شناور بودند،آنها از بيكاري خسته و كسل شده بودند...
روزي همگي دور هم جمع شدند خسته تر و كسل تر از هميشه...
ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت: (بياييد بازي كنيم مثلا قايم باشك!)
همه از اين پيشنهاد شاد شدند...
ديوانگي فورا فرياد زد: (من چشم ميگذارم)و از آنجايي كه هيچ كس نميخواست به دنبال ديوانگي بگردد،همه قبول كردند...
ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمهايش را بست و شروع كرد به شمردن...
يك...دو...سه...همه رفتند تا جايي پنهان شوند!
لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد!
خيانت داخل انبوهي از زباله ها پنهان شد!
اصالت در ميان ابرها مخفي شد!
هوس به مركز زمين رفت!
دروغ گفت زير سنگي پنهان ميشوم و به ته دريا رفت!
طمع داخل كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي شد!
و ديوانگي مشغول شمردن بود...هفتادونه...هشتاد...هشتادويك...
همه پنهان شده بودند به جزعشق كه هنوز مردد بود و نميتوانست تصميم بگيرد و البته جاي تعجب هم نيست چون همه ميدانيم عشق را نميتوان پنهان كرد.
در همين حال ديوانگي به پايان شمارش ميرسيد...نود وپنج...نود و شش...نود و هفت...

هنگامي كه ديوانگي به صد رسيد،عشق پريد و در بين يك بوته گل رزپنهان شد.
ديوانگي اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود؛ٍزيرا تنبلي اش آمده بود تا جايي پنهان شود.سپس لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود،دروغ را ته دريا،هوس را در مركز زمين،يكي يكي همه را پيدا كرد به جز عشق !از يافتن او نااميد شده بود.
حسادت در گوشش زمزمه كرد: (عشق پشت بوته ي گل رز است!)
ديوانگي شاخه ي چنگك مانندي را از درخت كند و با شدت و هيجان زياد آن را در بوته ي گل رز فرو كرد.دوباره و دوباره... تا با صداي ناله اي متوقف شد.
عشق از پشت بوته بيرون آمد.با دستهايش صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش خون بيرون ميزد.شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نميتوانست جايي را ببيند.او كور شده بود...
ديوانگي گفت: (من چه كردم؟ من چه كردم؟چگونه ميتوانم تو را درمان كنم؟)
عشق پاسخ داد: (تو نميتواني مرا درمان كني،اما اگر ميخواهي كاري كني، راهنماي من شو)
واينگونه است كه از آن روز به بعد،
عشق كور است و ديوانگي همواره راهنماي او...

انسانـ ـی کـ ـه تنهـ ـا یکـ ـ روز زندگـ ـی کـ ـرد..!
دو روز مانده به پايان جهان ، تازه فهميده که هيچ زندگي نکرده است ، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود ، پريشان شد . آشفته و عصباني نزد فرشته مرگ رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد .
داد زد و بد و بيراه گفت !( فرشته سکوت کرد )
آسمان و زمين را به هم ريخت !( فرشته سکوت کرد )
جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت !( فرشته سکوت کرد )
به پرو پاي فرشته پيچيد !( فرشته سکوت کرد )
کفر گفت و سجاده دور انداخت !(باز هم فرشته سکوت کرد )
دلش گرفت و گريست به سجاده افتاد!

اينبار فرشته سکوتش را شکست و گفت :
(( بدان که يک روز ديگر را هم از دست دادي ! تنها يک روز ديگر باقيست . بيا و لااقل اين يک روز را زندگي کن ! ))
لابلاي هق هقش گفت : ( اما با يک روز .... با يک روز چه کاري مي توان کرد ....؟ )
فرشته گفت :
(( آن کس که لذت يک روز زيستن را تجربه کند ، گويي که هزار سال زيسته است و آن که امروزش را درنيابد ، هزار سال هم به کارش نمي آيد !)) و آنگاه سهم يک روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت :
(( حالا برو و زندگي کن !))
او مات و مبهوت به زندگي نگاه کرد که در گودي دستانش ميدرخشيد . اما ميترسيد حرکت کند ! ميترسيد راه برود ! نکند قطره اي از زندگي از لاي انگشتانش بريزد .قدري ايستاد ....بعد با خود گفت :
( وقتي فردايي ندارم ، نگاه داشتن اين زندگي جه فايده اي دارد ؟!!! بگذار اين يک مشت زندگي را خرج کنم .)
آن وقت شروع به دويدن کرد . زندگي را به سرو رويش پاشيد ، زندگي را نوشيد و بوئيد و چنان به وجد آمد که ديد مي تواند تا ته دنيا بدود ، مي تواند پا روي خورشيد بگذارد و مي تواند ...
او در ان روز آسمان خراشي بنا نکرد ، زميني را مالک نشد ، مقامي را به دست نياورد ، اما .....اما در همان يک روز روي چمن ها خوابيد کفش دوزکي را تماشا کرد ، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد ، و به آنهايي که نمي شناختنش سلام کرد و براي آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد . او همان يک روز آشتي کرد و خنديد و سبک شد و لذت برد و سرشار شد و بخشيد ، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد !
او همان يک روز زندگي کرد اما فرشته ها در تقويم خدا نوشتند :
او درگذشت ،کسي که هزار سال زيسته بود
هنگامی که موقع آخر الزمان فرا می رسد ، خداوند به اسرافیل امر می کند که بدمد در صور که غش می کنند از بیمش تمام موجودات . پس صدایی بیرون می آید از صور اسرافیل که پس از آن به جا نمی ماند در زمین جن و انسی و شیطانی و هیچ صاحب روحی و سپس آن صدا به طرف آسمانها بلند می شود . و به جا نمی ماند در آسمانها صاحب روحی مگر آن کس که خدا بخواهد .
بعد نوبت به دریاها می رسد . آن گاه عزراییل به سوی دریا می آید و می گوید :مدت عمر تو به پایان رسید .
بعد به سوی کوه می آید که آنها را قبض روح نماید کوه می گوید :اجازه بده برای خودم نوحه بگویم ، سپس می گوید :صعود وقوتم کجاست امر خدا آمده است که در این هنگام کوه صیحه ای بر می آورد و ذوب می شود . بعدنوبت به زمین می رسد زمین می گوید : کجاست ملوک من کجاست درختان من و رودها و انواع گیاهانم ،سپس صیحه ای بر می آورد و دیوارهای آن بالا می رود و آبهای آن به زمین فرو می رود . انگاه به سوی آسمان رفته وصیحه ای به آسمان بر می آورد که در ان هنگام خورشید و ماه کسوف می کنند و ستارگان پراکنده می گردند .
بعد خداوند می فرماید : ای عزراییل آیا از خلق من باز هم باقی مانده است ؟
عزراییل در جواب می گوید فقط جبرییل و میکاییل و اسرافیل وبنده ضعیف (یعنی خودم )مانده ام .
سپس خداوند امر می فرماید : آن سه فرشته را هم قبض روح کن . وبعد می پرسد : چه کسی باقی مانده ؟
عزراییل می گوید :بنده ضعیف تو عزراییل .
خطاب می رسد : تو هم بمیر . ددر این موقع عزراییل صیحه ای می زند که اگر مردم پیش از مردنشان آن را شنیده بودند همه می مردند ، اینجاست که عزراییل تلخی مرگ را می چشد و می گوید اگر می دانستم مرگ به این تلخی است با مو منین بیشتر مدارا میکردم .
در این موقع کسی زنده نمی ماند و خداوند خطاب می کند : ای دنیا کجا رفتند پادشاهان و شاهزادگان و مستکبران و ستمگران و مالداران که حقوق واجب را ادا نکردند . و امروز پادشاهی از آن خدان یکنای توانمند است .

اسامی چهار فرشته مقرب خدا:
اسرافیل: فرشته صور
عزراییل: فرشته مرگ - یاور خدا
جبرائیل: فرشته وحی
میکایل

نام برخی از فرشته های ایرانی:
آپام: فرشته آب
آذر: فرشته آتش نام او در طلسم خورشید هفت پر نقش بسته است
بهرام: فرشته پیروزی
شیر فرشته:در دین زرتشت سمبل یک لیوان شیر او محافظ گاوها است
مرداد: فرشته دریا و در فارسی او فرشته مرگ است
نام برخی دیگر از فرشته ها:
آمابیل: فرشته ای از آسمان - فرشته روز پنجشنبه - منتسب به سیاره مریخ- فرشته ای برای مسایل غریزی انسانها
آنائول: فرشته تجارت
آمیل: یکی از بی شماران فرشته های دروازه بادهای غربی
آرشر (فرشته کمانگیر) : فرشته انسانها - فرشته دلو
آرباتل: فرشته وحی
آنتریل: فرشته تعادل و هارمونی و هماهنگی
آشریل: یکی از هفت فرشته ای روی زمین حکومت می کنند
آسیل: فرشته شفا
آی ملک: (ترکی) فرشته ماه
آیئیل: فرشته آینده
ال ال : یکی از فرشتگان نگهبان بادهای شمالی
اوریل:فرشته باستانی فرانسوی ها - فرشته سرنوشت
اوفریل: فرشته مراقبه و معنویت عمیق
اولیندا : فرشته باستانی آسمان- فرشته حافظ دارایی
باربیل: فرشته ماه اکتبر
حزقیال: فرشته مرگ و تحول - دارای ١٨ هزار پر
فارزوف: فرشته لذات شهوانی
فاگیل: فرشته ای که در آیینهای مذهبی برای استجابت دعا فراخوانده می شود
فانوئل:فرشته ندامت و توبه
فرشته آه: فرشته روز یکشنبه - در فارسی فرشته آرزوهاست
کدار : فرشته گناهان
گتل: فرشته نگهبان چیزهای پنهانی
لابوس: یکی از پنج فرشته قدرت
نکیر:فرشته ای که سوالهای آخرت را در قبر از انسانها می پرسد و تعیین میکند انسان باید به بهشت برود یا جهنم
هابیل: فرشته روز دوشنبه - فرشته ای از آسمان اول - فرشته عشق واقعی و رمانس- طلسم عشق نیز نامیده می شود
